Question

hasty شتابزده ، عجولانه ، بی فکرانه ، باشتابزدگی ، عجول ، از روی دلخوری ، زودرنج ، آتشی مزاج A hasty glance convinced him that he was being followed.  Rather than make a hasty decision, Mr. Torres rejected the offer.  Myra apologized for the hasty visit.

Accepted Answer

/ˈheɪsti/ adj. impetuous, reckless, rash; quick, swift    نگاهی شتابزده او را متقاعد کرد که تحت تعقیب است.   آقای «تورس» به جای گرفتن تصمیمی شتاب زده، پیشنهاد را رد کرد.   «میرا» به خاطر ملاقات سرزده معذرت خواهی کرد.

Front	hasty
Pronunciation	/ˈheɪsti/
Meaning	شتابزده ، عجولانه ، بی فکرانه ، باشتابزدگی ، عجول ، از روی دلخوری ، زودرنج ، آتشی مزاج
Synonym	adj. impetuous, reckless, rash; quick, swift
Example1	A hasty glance convinced him that he was being followed.
Example1-1	نگاهی شتابزده او را متقاعد کرد که تحت تعقیب است.
Example2	Rather than make a hasty decision, Mr. Torres rejected the offer.
Example2-2	آقای «تورس» به جای گرفتن تصمیمی شتاب زده، پیشنهاد را رد کرد.
Example3	Myra apologized for the hasty visit.
Example3-3	«میرا» به خاطر ملاقات سرزده معذرت خواهی کرد.

Hasty شتابزده را به کرد ˈheɪsti عجولانه بی