Question

mundane دنیوی ، این جهانی ، عادی ، معمولی ، پیش پا افتاده The president has little time for mundane matters. Mundane details bore me. I hate biographies when they focus on mundane events.

Accepted Answer

/mʌnˈdeɪn/ adj. of this world, earthly; normal, banal, ordinary  رئیس جمهور برای مسائل پیش پا افتاده وقت کمی دارد.  جزئیات پیش پا افتاده مرا کسل می کند.  از زندگینامه هایی که بر وقایع پیش پا افتاده متمرکز می شوند متنفرم.

Front	mundane
Pronunciation	/mʌnˈdeɪn/
Meaning	دنیوی ، این جهانی ، عادی ، معمولی ، پیش پا افتاده
Synonym	adj. of this world, earthly; normal, banal, ordinary
Example1	The president has little time for mundane matters.
Example1-1	رئیس جمهور برای مسائل پیش پا افتاده وقت کمی دارد.
Example2	Mundane details bore me.
Example2-2	جزئیات پیش پا افتاده مرا کسل می کند.
Example3	I hate biographies when they focus on mundane events.
Example3-3	از زندگینامه هایی که بر وقایع پیش پا افتاده متمرکز می شوند متنفرم.

Mundane پیش پا افتاده می Mʌnˈdeɪn دنیوی این