Question

vital حیاتی ، زیستی ، جانبخش ، اصلی ، مهم ، مهلک ، پر نشاط ، اندام های حیاتی We must preserve and protect our vital resources.  Eating is a vital function, the obese man reminded me.  The valiant soldier died of a vital wound in Iraq.

Accepted Answer

/ˈvaɪtl/ adj. lively, living, animated, vigorous; crucial, critical, necessary    ما باید از منابع حیاتی خود محافظت و مراقبت نماییم.   مرد چاق به من یادآوری کرد که خوردن یک عمل حیاتی است.   سرباز دلاو‌ر در اثر زخمی مهلک در عراق جان سپرد.

Front	vital
Pronunciation	/ˈvaɪtl/
Meaning	حیاتی ، زیستی ، جانبخش ، اصلی ، مهم ، مهلک ، پر نشاط ، اندام های حیاتی
Synonym	adj. lively, living, animated, vigorous; crucial, critical, necessary
Example1	We must preserve and protect our vital resources.
Example1-1	ما باید از منابع حیاتی خود محافظت و مراقبت نماییم.
Example2	Eating is a vital function, the obese man reminded me.
Example2-2	مرد چاق به من یادآوری کرد که خوردن یک عمل حیاتی است.
Example3	The valiant soldier died of a vital wound in Iraq.
Example3-3	سرباز دلاو‌ر در اثر زخمی مهلک در عراق جان سپرد.

Vital حیاتی مهلک در ˈvaɪtl زیستی جانبخش اصلی