Question

morsel لقمه ، ذره ، به بخش های کوچک تقسیم کردن When Reynaldo went into the restaurant, he pledged to eat every morsel on his plate.  Suzanne was reluctant to try even a morsel of the lobster.  If you had a morsel of intelligence, you would be uneasy, too.

Accepted Answer

/ˈmɔːsəl $ ˈmɔːr-/ n. slice, crumb, a bit of, nibble, mouthful    وقتی «رینالدو» به رستوران رفت، قول داد آخرین لقمه از بشقابش را هم بخورد.   «سوزان» مایل نبود حتی یک لقمه از گوشت خرچنگ را امتحان کند.   اگر کمی عقل داشتید، شما هم دلواپس می بودید.

Front	morsel
Pronunciation	/ˈmɔːsəl $ ˈmɔːr-/
Meaning	لقمه ، ذره ، به بخش های کوچک تقسیم کردن
Synonym	n. slice, crumb, a bit of, nibble, mouthful
Example1	When Reynaldo went into the restaurant, he pledged to eat every morsel on his plate.
Example1-1	وقتی «رینالدو» به رستوران رفت، قول داد آخرین لقمه از بشقابش را هم بخورد.
Example2	Suzanne was reluctant to try even a morsel of the lobster.
Example2-2	«سوزان» مایل نبود حتی یک لقمه از گوشت خرچنگ را امتحان کند.
Example3	If you had a morsel of intelligence, you would be uneasy, too.
Example3-3	اگر کمی عقل داشتید، شما هم دلواپس می بودید.

Morsel لقمه به از را هم ˈmɔːsəl ˈmɔːr