Question

weary خسته ، بیزار ، خسته کننده ، خسته کردن یا شدن ، ملالت آور I am weary of debating the same topic all day.  The farmer grew weary of bringing in the harvest every year for the past forty summers.  Let me rest my weary bones here before the march commences.

Accepted Answer

/ˈwɪəri $ ˈwɪr-/  adj. exhausted, fatigued, tired; tiresome, exhausting, tedious v. make tired or fatigued; become tired or fatigued; bore; become bored   از اینکه تمام روز روی یک موضوع بحث کنم بیزارم.   کشاورز از برداشت محصول سالانه در چهل تابستان گذشته خسته شد.   اجازه بده قبل از اینکه راهپیمایی شروع شود تن خسته ام اینجا استراحت کند.

Front	weary
Pronunciation	/ˈwɪəri $ ˈwɪr-/
Meaning	خسته ، بیزار ، خسته کننده ، خسته کردن یا شدن ، ملالت آور
Synonym	adj. exhausted, fatigued, tired; tiresome, exhausting, tedious v. make tired or fatigued; become tired or fatigued; bore; become bored
Example1	I am weary of debating the same topic all day.
Example1-1	از اینکه تمام روز روی یک موضوع بحث کنم بیزارم.
Example2	The farmer grew weary of bringing in the harvest every year for the past forty summers.
Example2-2	کشاورز از برداشت محصول سالانه در چهل تابستان گذشته خسته شد.
Example3	Let me rest my weary bones here before the march commences.
Example3-3	اجازه بده قبل از اینکه راهپیمایی شروع شود تن خسته ام اینجا استراحت کند.

خسته Weary از Tired Fatigued اینکه ˈwɪəri ˈwɪr /